زهـــــــره نســـــاجیان

دل نوشته های ☆تک ستـــــــاره☆

زهـــــــره نســـــاجیان

دل نوشته های ☆تک ستـــــــاره☆

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است


دلت گرفته نازنین؟ خدا نظر کرد...

تک اخترش رو  رو زمین واست خبر کرد


رسالتش اینه بهت بگه: عزیزی

غصه هاتو به دل خرید و در به در کرد


هر کس که چشمش بر رخ ماه تو افتاد

اخمی به شمس و پشت بر قرص قمر کرد


خدا با خلقت تو ماه آسمونی

عشقو همیشه سهم دلهای بشر کرد


درد و بلات بیاد به قلب تک ستاره

بمیره اون کسی که عمرت رو هدر کرد


غصه ات نمیدونی با آسمون چه کرده

بارون و از چشمای ابرها بد به در کرد...


از هجر تو خشکیده گلهای تو گلدون

نهالی که کاشتی تو باغچه خم کمر کرد


درخت مجنون از نبودت یار شیرین

نگاه مشتاقانه بر سوی تبر کرد!


داغ نبودنت دل و بدجور سوزونده

حتی گلهای لاله رو خونین جگر کرد!


خدام دلش گرفته از اشکهای پاکت

زمین رو با بارون خود زیــر و زبــَر کرد


دنیا، واسه شادی تو بهار آورده

دست خدا همراهته، غم رو سپر کرد


هر کی به پات نیفته از بس مهربونی

ابلیسه، که تمام عمرش رو ضرر کرد


دیشب نبودی تا ببینی اختر تو

جون کندنی بی بودنت شب رو سحر کرد


کاشکی بدونی حتی اون وقتها که نیستی

این دل برای با تو موندن بس خطر کرد


از خالقم با دل برات خواستم نشونه

بارون که میباره بدون دعام اثر کرد


جدایی بَسّه ماه من تا زوده برگرد

نیای ببینی زهره از دنیا سفر کرد...


  • ☆زهــــــــــره تک ستــــــــــاره☆


هر جا که روم نام تو آید به زبانم

اسمت چو عسل شهد کند کام و دهانم


برگو مه من راست، که از کوچه گذشتی؟

کاین گونه بعشقت زده بالا ضربانم!


از عطر نفسهای عبورت شده ام مست

آنگونه که سر می رود از خون شریانم!


بگذار که موهای تو در باد برقصد

تا یک سر مو کم نشود از هیجانم


از عشق تو لیلا منم و رو به جنونم

از دوری تو خم شده پشتم، چو کمانم


مویم شده زال از غم هجران تو، برگرد...

با روح مسیحای تو یکباره جوانم


کی میرسی از ره که بمانی به کنارم

تا من ز خیالات تو خود را برهانم؟


تا کی ز غم دوری تو اشک بریزم؟

تا کی به تمنای وصال تو بمانم؟


اندر پی تو سر بنهادم به بیابان

کلا همه جان رفته ز کف، رفته توانم


باز آ که به یمن قدمت ماه دل آرا

ذهنم همه از اختر دنیا بتکانم


گر یاد نداری تو مرا، جانب بالا

بنگر، که من آن اختر تنهای زمانم


از بس که ز دل دارمت ای عشق تو را دوست

بد ریخته بر هم همه اعصاب و روانم


نازت بنما کم قدمت را به سرم نِه

از عرش بیا روی زمین، ماه شبانم


گر امر کنی بی سر و پا سوی تو آیم

اندر پی تو تا به خدا جمله دوانم


گر چشم تو از زهره و شعرش همه خیس است

لعنت به من و قلب من و دست و زبانم!


ترسم چو بیایی ز سر شوق بمیرم

حسرت به دل از دیدن تو باز بمانم!!


  • ☆زهــــــــــره تک ستــــــــــاره☆


نشسته منتظر بر در دو چشمان پر از گوهر

به راه آن نگاری که رخ قرص قمر دارد

 

ز دل میخواهم آن مه وش که در پنهانی قلبش

نشسته اختری یکتا و جای یک نفر دارد

 

به پای آن بت شیرین که پیوندم به او دیرین

نشینم چونکه میدانم دلم با او ثمر دارد

 

بگردم گر همه دنیا به جمع پیر و هم برنا

بدانم ماه قلب من سوا از هر که سر دارد

 

به ابرویش خم و تیزی به چشمش میل خونریزی!

اگر دارد، ولی دانم به دل چیز دگر دارد...

 

قدش چون سرو خوش بالا مرامش مرد بس والا

کلامش قند و شیرینی، لبش شهد شکر دارد

 

ببین گیسوی ِ چرخنده کمر باریک رقصنده

دو گونه بر رخ زیبا چو گل رنگ حَمر دارد

  

همه دردم ز فقدانش حسودم بر مُحبانش

دلم میسوزد و آهم همه سوز جگر دارد

 

نهالی دست او بودم نبودش را نیاسودم

ز هجر او دل ریشم عجب میل تبر دارد!

 

گهی فریادِ بی پروا گهی بی واژه در نجوا

بگویم " عاشقم بر تو" خدا حالم خبر دارد

 

دلم بی عشق میگیرد هزاران بار میمیرد

دعای قلب بشکسته بدانم بد اثر دارد

 

برفت از دل همه طاقت همه حزن است هر ساعت

خدا، آغوش را بگشا... دلم عزم سفر دارد


  • ☆زهــــــــــره تک ستــــــــــاره☆