زهـــــــره نســـــاجیان

دل نوشته های ☆تک ستـــــــاره☆

زهـــــــره نســـــاجیان

دل نوشته های ☆تک ستـــــــاره☆

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است


چشمان تو برهم زده بازار جنان را

پیغمبری آموخته موسای شبان را

 

در راه نشستم به رهت تا که بیایی

فرش قدمت کرده دو چشم نگران را


عاشق کُشی ات ورد زبان همه عالم

اندر پی خود میکِشی هم پیر و جوان را


از ناز قدمهای تو محشر همه کبرا

تا عرش برین تا به خدا، آه و فغان را


دنیا به قیامت بکشد شهد کلامت

تا باز نمایی به شکر قفل دهان را


بازار قم از نقل لبت رو به کساد است

بیچاره نکن حاج حسین و پسران را !


دل از کف من رفته و دستم همه خالی

بگذار زمین تیزی ابروی کمان را


با هر قدمت نور فشانی مه عالم

خورشید به روزی و قمر ماه ِ شبان را


دل بر من عاشق تو بسوزان مه گیرا

شب تا به سحر خوش بنگر اشک روان را


با ما به از این باش تو ای سرور خوبان

از سر بنشان شکوه و هم زخم زبان را



گر دست بگیری دل من را به دل خود

بر باد دهی خاطر جمع دگران را...!


 هرگز نرسی بر مه زیبای دل من

گر نیک بگردی تو زبر، زیر جهان را


گر حوری و غلمان بدهندم به قیامت

گویم که بخواهم مه دردانه، همان را


گر یک نفس از ره برسی در بر زهره

دنیا بدهم، ایست کند ضرب زمان را

 

  • ☆زهــــــــــره تک ستــــــــــاره☆

وای مُردم من از این حالِ بد احوالِ دلم

شعر گویم که کمی خوب شود حال دلم

 

کاش میشد نفسم... ماهِ دل آگاه شود

یک دم از حال من و درد کهنسال دلم

 

منتظر مانده به در، چشم سیاهم شده زال

تا که از در برسد یاور و تک خال دلم

 

آه ! یک عالمه شعر است نهان سینۀ من

ولی انگار زبانم شده پامال دلم

 

سوی چشمم همه بالا شده ام محو سما

تا که شاید فرجی باز کند فال دلم

 

باید امشب بروم پیش خدا در بزنم

تا به اشکی بدهد باد، همه قال دلم

 

شد خزان روی و زمستان همه موی، از غم یار

مه به جانم نرساند میوۀ بس کال دلم...!

 

از سرم رفته دگر آب و مرا باکی نیست

غم دنیا همه مقبول، شود مال دلم!

 

من زمینی نبُدم جایگهم بالا بود

ننویسید گُنه دفتر اعمال دلم

 

عاشقان دست خدا یاورتان، زهره برفت

دیگر آقای اجل آمده دنبال دلم...

 

  • ☆زهــــــــــره تک ستــــــــــاره☆