زهـــــــره نســـــاجیان

دل نوشته های ☆تک ستـــــــاره☆

زهـــــــره نســـــاجیان

دل نوشته های ☆تک ستـــــــاره☆

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است


چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این اسفناکترین حالت غمگین شدن است

  

دل من همچو شقیقه نگهت همچو تفنگ

اخم کن ماشه چکان شو، مکن این بار درنگ

 

قبل رفتن به دلم فحش بده داد بزن

زهره نفرین کن و یک عالمه فریاد بزن

 

بگذار از ته دل گریه کنم آه شوم

بزن از ریشه مرا تیشه که کوتاه شوم

 

مثل سیگار مرا کامروا گردانم

بوسۀ عشق شو و درد مرا درمانم

 

مثل سیگار خطرناکترین درمان باش

همچو موسی دل دریای مرا فرمان باش

 

مثل سیگار اثربخش ترین دودم باش

شعله بر لب بنشان حضرت نمرودم باش

 

مثل سیگار بزن آتش و خاکستر کن

هر چه خوبان همه کردند از آن بدتر کن

 

مثل سیگار شروعم کن و ترکم کن باز

در نهایت برو از پیشم و دورم انداز!

 

قلبم از رفتن تو ایست شد از ضرب و طپش

نفست آمده بند این همه سیگار نکش

 

چشم بادام و لبان قند و دهان پستۀ باز

جام معجون تویی ماه وش زهره نواز

 

هوبَره! سینه بلوری! لب پر آه منم

چون رطب اوج نخیلی قد کوتاه منم

 

خنده هایت نمکین شور چو دریاچۀ قم

بغضهایت همه سنگین شده چون بمب اتم

 

جنس گیرای دلت پاکی دریای جنوب

مستی چشم ترت سرخ تر از رنگ غروب

 

بوسه در خواب مرا کردی و این بوسه حلال

و دو قوس تن من لمس همه فرض محال

 

هر که یکبار گذارش به خیابان تو خورد

یک شبه مَرد شد، از عشق تو مجنون شد و مُرد

 

روز اول که تو را دیدم و بر خاک شدم

در حقیقت شده انسان و بر افلاک شدم

 

برق چشمان تو بس صاعقه زد پلکم سوخت

آن نگاهت دل من را به دل سنگت دوخت

 

خون به مغزم نرسید و همه عقلم پوسید

این جنون بود ز عشقت که دلم را بوسید

 

برزخی در دل من شد همه برپا که تنم

سوخت زین شعله، شدم ماتِ پدر سوختنم!

 

آنچنان غرق شدی در من و در پیرهنم

مانده بودم ز خودم، من تو شدم یا که منم!

 

من که در چشم همه عارف مستان بودم

پیش تو کودک نوپای دبستان بودم

 

ناگهان لاشخوری یک شبه از راه رسید

خواب و رویای شکر قند مرا پرده درید

 

چای داغی دل بیچاره که دستت دادم

پس زدی سرد شدم از دهنت افتادم

 

به سرت فکر جدایی زده محبوبترین؟!

دور کن محض خدا حلال ِ منفورترین

 

چمدان را به زمین زَن، دل من میشکند

چشم من تا به ابد دست تو را مینگرد

 

بروی از بر من پیرتر از پیرزنم

ز خر مانده به گِل نیز زمین گیرترم

 

تو نباشی همه ایام مرا جمعه ترین

رنگ روزم همه شب، تیره شود سُرمه ترین

 

گُل من گر بروی پوچ شود دست دلم

روح و جانی... تو نباشی همه من آب و گِلَم

 

برو اما دل من سوی تو باشد نگران

جان زهره نفسی خاطره ها را نپران

 

میروی دست خدا باد به همراه دلت

وان یکادم به لب این آیه دعای سفرت

 

مستقِم نیست کنون ماه که بر هیچ صراط

خودکشی... یافتم این است مرا راه نجات


  • ☆زهــــــــــره تک ستــــــــــاره☆