روز و شب گردیده چون یلدا مرا
رفتنت را از برم باور نشد
گر که عمری بگذرد گویی مرا
چون تو زهره، مر مرا یاور نشد
مستی چشمان من در دست تو
همچو تو مستی فزا، ساغر نشد
مهربان بر این دل ِ پابست تو
بعد تو بر من به جز مادر نشد...
بر تب عشق من و تو ماه من
جز خدا کَس شاهد و داور نشد
خود بدانی لحظه های زار من
جز نبودت، بیش زجرآور نشد
از محبتهای تو اَلکن زبان
چون تو غمخوارم شدی، خواهر نشد
خواستم سهمم تو باشی از جهان
هر چه کردم لیک، این آخر نشد
گر بگردم از شفق تا بر فلق
چون تو مه در مغرب و خاور نشد
قسمتم را بر جدایی کرده حق...
مرحبا بر دل کزین کافر نشد