زهـــــــره برفت!
يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۱ ق.ظ
وای مُردم من از این حالِ بد احوالِ دلم
شعر گویم که کمی خوب شود حال دلم
کاش میشد نفسم... ماهِ دل آگاه شود
یک دم از حال من و درد کهنسال دلم
منتظر مانده به در، چشم سیاهم شده زال
تا که از در برسد یاور و تک خال دلم
آه ! یک عالمه شعر است نهان سینۀ من
ولی انگار زبانم شده پامال دلم
سوی چشمم همه بالا شده ام محو سما
تا که شاید فرجی باز کند فال دلم
باید امشب بروم پیش خدا در بزنم
تا به اشکی بدهد باد، همه قال دلم
شد خزان روی و زمستان همه موی، از غم یار
مه به جانم نرساند میوۀ بس کال دلم...!
از سرم رفته دگر آب و مرا باکی نیست
غم دنیا همه مقبول، شود مال دلم!
من زمینی نبُدم جایگهم بالا بود
ننویسید گُنه دفتر اعمال دلم
عاشقان دست خدا یاورتان، زهره برفت
دیگر آقای اجل آمده دنبال دلم...
- ۹۳/۰۴/۲۲
خیلی زیبا بود
موفق باشید