چشمان تو برهم زده بازار جنان را
پیغمبری آموخته موسای شبان را
در راه نشستم به رهت تا که بیایی
فرش قدمت کرده دو چشم نگران را
عاشق کُشی ات ورد زبان همه عالم
اندر پی خود میکِشی هم پیر و جوان را
تا عرش برین تا به خدا، آه و فغان را
دنیا به قیامت بکشد شهد کلامت
تا باز نمایی به شکر قفل دهان را
بازار قم از نقل لبت رو به کساد است
بیچاره نکن حاج حسین و پسران را !
دل از کف من رفته و دستم همه خالی
بگذار زمین تیزی ابروی کمان را
با هر قدمت نور فشانی مه عالم
خورشید به روزی و قمر ماه ِ شبان را
دل بر من عاشق تو بسوزان مه گیرا
با ما به از این باش تو ای سرور خوبان
از سر بنشان شکوه و هم زخم زبان را
گر دست بگیری دل من را به دل خود
بر باد دهی خاطر جمع دگران را...!
گر نیک بگردی تو زبر، زیر جهان را
گر حوری و غلمان بدهندم به قیامت
گویم که بخواهم مه دردانه، همان را
گر یک نفس از ره برسی در بر زهره
دنیا بدهم، ایست کند ضرب زمان را