سهمم بشود حوری و غِلمان هله هیهات
دل جز به جمال تو که شیدا شدنی نیست
گَردی همه عالم به زمین تا به سماوات
چون ماه دل زهره که پیدا شدنی نیست...
با ماه رخت جلوه نمایی ننمایی
آخر شب پاییز که یلدا شدنی نیست
باید تو بیایی که غم از دل بزدایی
وقتی که شب تب زده فردا شدنی نیست...